سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاه من

خدا را دوست بدار

حداقلش این است یکی را دوست میداری ؛

و روزی به او میرسی...

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 12:9 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 12:0 عصر توسط مریم| نظرات ( ) |

 

 

باب اسفنجی : در چه روزی هستیم ؟

 پاتریک :  امروز !

باب اسفنجی :  اوه ... روز مورد علاقه ام !


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 11:59 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

برای کشف اقیانوس های جدید ،

 باید شهامت ترکِ ساحل آرام خود را داشته باشید .

 

بیایم استاد تغیر باشیم نه قربانی تقدیر

  


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 11:56 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

خاطرات کودکی ای باز گرد

کودکی ها شاد و خندان باز گرد
خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود

 گرمی دستانمان از آه بود
درس پند آموز روباه و خروس 

روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است

 سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود

 فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم

تا درون نیمکت جا می شدیم 
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

 خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید 

باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار

 بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

  جمع بودن بود و تفریقی نبود
یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

آب را بابا به سارا داده بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
بر سوار اسب های چوبکی

کاش می شد لا اقل یک روز کودک می شدیم


نوشته شده در یکشنبه 92/3/19ساعت 9:54 صبح توسط مریم| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >