نگاه من
خدا را دوست بدار حداقلش این است یکی را دوست میداری ؛ و روزی به او میرسی... باب اسفنجی : در چه روزی هستیم ؟ پاتریک : امروز ! باب اسفنجی : اوه ... روز مورد علاقه ام ! برای کشف اقیانوس های جدید ، باید شهامت ترکِ ساحل آرام خود را داشته باشید . بیایم استاد تغیر باشیم نه قربانی تقدیر
خاطرات کودکی ای باز گرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد یادگاران کهن مانا ترند گرمی دستانمان از آه بود روبه مکار و دزد و چاپلوس سفره پر از بوی نان گندم است فیل نادانی برایش موش بود ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم دوشمان از حلقه هایش درد داشت خش خش جاروی با پا روی برگ باز هم در کوچه فریادم کنید بچه های جامه های وصله دار کودکان کوچک اما مرد مرد جمع بودن بود و تفریقی نبود یاد آن گچها که بودش روی دوش یاد درس آب و بابایت به خیر بازگرد این مشقها را خط بزن آب را بابا به سارا داده بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود کاش می شد لا اقل یک روز کودک می شدیم
خاطرات کودکی زیباترند
درسهای سال اول ساده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روز مهمانی کوکب خانم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
همکلاسیهای من یادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های دکه سیگار سرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
یاد آن آموزگار ساده پوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بر سوار اسب های چوبکی