نگاه من
خاطرات کودکی ای باز گرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد یادگاران کهن مانا ترند گرمی دستانمان از آه بود روبه مکار و دزد و چاپلوس سفره پر از بوی نان گندم است فیل نادانی برایش موش بود ریز علی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم دوشمان از حلقه هایش درد داشت خش خش جاروی با پا روی برگ باز هم در کوچه فریادم کنید بچه های جامه های وصله دار کودکان کوچک اما مرد مرد جمع بودن بود و تفریقی نبود یاد آن گچها که بودش روی دوش یاد درس آب و بابایت به خیر بازگرد این مشقها را خط بزن آب را بابا به سارا داده بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود کاش می شد لا اقل یک روز کودک می شدیم اگه از چیزای کوچیک خوشحال نشی ، هیچوقت خوشبخت نمیشی...! رفتی جلوی آینه یه لبخند بزن ببین چقدر خوشگل میشی...! تاریخ تولدت مهم نیست ،تاریخ " تبلورت " مهمه؛ اهل کجا بودنت مهم نیست ، " اهل و بجا " بودنت مهمه؛ منطقه ی زندگیت مهم نیست ، " منطق زندگیت " مهمه؛ سن تقویمی ات مهم نیست،سن تقدیمی ات مهمه و گذشته ی زندگیت مهم نیست ، امروزت مهمه که چه گذشته ای واسه فردات میسازی...
خاطرات کودکی زیباترند
درسهای سال اول ساده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روز مهمانی کوکب خانم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
همکلاسیهای من یادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های دکه سیگار سرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
یاد آن آموزگار ساده پوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بر سوار اسب های چوبکی